غم از کنار سرم ویز ویز میگذرد/
تو نیستیّ و زمان نیز ریز ریز میگذرد
همیشه فرصت عاشق شدن کم است، دریغ:/
بهار رفته و پاییز نیز میگذرد
ببین چه بین من و خودنویس و خاطرهها/
و نور و دفتر شومیز و میز میگذرد
کسی که میدرود هندوانه را در برف/
چه شاد از دل جالیزِ لیز میگذرد
به خنده گفت که “این نیز بگذرد!”، گفتم:/
همین عبارت “این نیز…” نیز میگذرد
تمام شهر پر از اشک شد که یار آمد/
و حال، با کرجی از ونیز میگذرد
گذشته دورهی حافظ ولی هنوز منم/
که کرده جامهی پرهیز و هیز میگذرد
به چاه چانهی یوسف رها شدهست “عزیز”/
ببین که “یوسف” از این پس عزیز میگذرد
دلم شکست، دلم سوخت، منتها یک چیز:/
زمان حملهی چنگیز، تیز میگذرد!
والنتاینتان
مبااااااااااااااااااااااااارک