خاطرات يك پزشك
پزشكان معمولا خاطرات جالبي از كار و بيمارانشان دارند. علت جالب بودن اين خاطرات يا بخاطر برخوردهاي بانمكي است كه بيماران با پزشك يا بيماريشان ميكنند يا كمبود اطلاعات پزشكي است يا شايد وقوع بعضي اتفاقات در فضايي كه سايه مرگ و بيماري در آن وجود دارد خود به خود تبديل به طنز ميشود. اما مهم اينجاست كه يك پزشك عمومي با ذوق هر از چندگاهي خاطراتش را از اين ماجراها در وبلاگش مينويسد كه بسيار خواندني هستند:
* گلوي بچه رو كه نگاه كردم مادرش گفت: آقاي دكتر! گلوش چرك داره؟ گفتم: چركش تازه مي خواد شروع بشه. گفت: اين بچه هميشه همين طوره٬ هميشه عفونتش اول شروع مي شه بعد زياد مي شه!
* به دختره گفتم: مشكلتون چيه؟ با يه صداي گرفته گفت: هيچي فقط چند روزه كه اصلا صدام درنمي ره!
* به دختري كه با استفراغ اومده بود گفتم: اسهال هم دارين؟ گفت: حالتشو دارم اما نمياد!
* يه خانم حدودا ۵۰ ساله دختر حدودا ۱۸ سالشو آورده بود. به دختره گفتم: مشكلتون چيه؟ گفت: دلهره دارم. مادرش زد زير خنده و بعد گفت: مامان! دل پيچه نه دلهره! پرسيدم: چيز ناجوري نخوردين؟ مادرش گفت: چرا «چيسپ» خورده و اين بار نوبت دختر بود كه بزنه زير خنده و بگه: مامان چيپس نه چيسپ!
* به آقائي كه با سردرد اومده بود گفتم: قبلا هم سابقه داشتين؟ گفت: مثلا چه سابقه اي؟ بعد گفتم: توي خونه داروئي نخوردين؟ گفت: مثلا چه داروئي؟ نسخه شو كه نوشتم گفتم: ديگه هيچ ناراحتي نداشتين؟ گفت: مثلا چه ناراحتي؟
* به خانمه گفتم: اشتهاتون خوبه؟ گفت: هر وقت بتونم غذا بخورم مي تونم بخورم!
* پيرمرده گفت: همه بدنم درد مي كنه غير از آرنج دست چپم. گفتم: يعني آرنج دست چپتون درد نمي كنه؟ گفت: نه آرنج دست چپم «خيلي» درد مي كنه!
* خانمه اومد و گفت: برام يه آزمايش بنويس. گفتم: چه آزمايشي؟ گفت: نمي دونم. چند وقت بود كه هر دو دستم درد مي كرد. چند هفته پيش از اين دستم آزمايش خون گرفتم بعد دردش افتاد حالا مي خوام بگم از اين دستم هم خون بگيرن ببينم دردش مي افته؟!
* به خانمه گفتم: بايد يه آزمايش بدين. گفت: نمي دم! گفتم: چرا؟ گفت: مي ترسم بفهمم يه مرض ناجوري دارم!
* خانمه مي گفت: توي آزمايشگاه درمونگاه آزمايش دادم گفتند عفونت داري اما بيرون آزمايش دادم گفتند سالمه! آزمايشهاشو نگاه كردم ديدم توي درمونگاه آزمايش ادرار داده و بيرون آزمايش خون!
* خانمه مي گفت: فكر كنم باز گلوي بچه ام چرك كرده. گفتم: از كجا فهميدين؟ گفت: آخه از ديروز داره دهنش بوي كپسول مي ده!
* خانمه مي گفت: بچه ام چند روزه يبوست داره براش شياف هم گذاشتم خوب نشد. گفتم: چه شيافي براش گذاشتين؟ گفت: استامينوفن!
* مريض هاي درمانگاه تمام شدن و از مطب ميام بيرون يه هوائي بخورم. مسئول پذيرش كه اهل همونجاست داره با يكي از اهالي روستا صحبت مي كنه و ازش مي پرسه: داروهائي كه دكتر دومي براتون نوشت با دكتر اولي فرق داشت؟ روستائي محترم مي گه: خوب معلومه٬ مگه كود حيوونهاي مختلف با هم فرق نمي كنه؟ خوب داروهاي دكترها هم با هم فرق مي كنه!
* يه پسر جوون با فشار خون پائين اومده بود. گفتم: مي تونين بمونين سرم بزنين؟ گفت: نه. گفتم: آمپول مي زنين؟ گفت: نه. خانم جووني كه باهاش بود گفت: آقاي دكتر لطفا يه شربت ماستي (آلومينيم ام جي اس) براش بنويسين. گفتم: چرا؟ گفت: آخه مي گن چيزهاي شيرين فشار خونو بالا مي برن!
* روز شنبه اين هفته يه زن و شوهر بچه شونو آورده بودند. گفتم: چند روزه كه مريضه؟ پدره گفت: دو روزه مادرش گفت: نه سه روزه پدره با عصبانيت به مادرش گفت: آخه جمعه كه تعطيله!
* مرده با كمردرد اومده بود، وقتي مي خواستم نسخه بنويسم گفت: آقاي دكتر! بي زحمت هر چي مي خواين بنويسين فقط پماد ننويسين! گفتم: چرا؟ گفت: آخه همه خونواده مون رفته اند مسافرت هيچ كسي نيست كه برام پماد بماله!
* به خانمه گفتم: كجاي سرتون درد مي كنه؟ دستشو گذاشت روي سرش و گفت: همين جا درست توي لگن سرم.